حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

حسنا عزیز مامان و خاله

حسنای بازیگوش

ببین چه ذوقی میکنی گذاشتیمت رو مبل. از بس ورجه وورجه میکنی مامانی موقع عکس گرفتن همش مواظبته یه وقت نیفتی. این لباسم وقتی به دنیا اومده بودی خاله فاطمه واست گرفته بود که الان اندازت شده. چقدر هم این رنگ بهت میاد!!! دست گل خاله فاطمه هم درد نکنه که همش واسه حسنا لباسای خوشکل خوشکل میگیره. ...
26 اسفند 1392

لباس حسنا اندازش شد.

خاله جونی این روزا شاخص اینکه اندازه بگیریم بزرگ شدنتو پوشوندن لباسای مختلف تو تن تو هست. این لباسو قبل اینکه به دنیا بیای مامان بزرگ برات از سوریه آورده بود و قبلا بلوزش مثل پیراهن بود برات و اندازت نبود اما حالا دیگه اندازته. فعلا که زمستونه و خیلی کم میشه ازش استفاده کرد. دست گل مامان بزرگ جونت درد نکنه. ...
26 اسفند 1392

خانه گردی حسنا

خاله جونی این روزا تند و تند همه قسمتای خونه سیر و سلوک میکنی. مامانی هم مجبور شده که سرامیک رو بپوشونه تا تو یه وقت سرت نخوره به سرامیک. البته باز یه قسمتایی خالیه. ...
26 اسفند 1392

هفت ماهگی حسنا

سلام عزیز خاله هفت ماهگیت مبارک  هفت ماه مثل برق و باد گذشت و ما اصلا متوجه گذر زمان نشدیم. تو هر بار که میخوابی و بلند میشی یه حرکت جدید انجام میدی و ما اینطور میفهمیم که زمان در حال گذره و حسنا بزرگ میشه. این روزا صداهای مختلف رو میتونی ادا کنی. سینه خیز میری و حرکاتت تند شده و کم کم میتونی خودتو بلند کنی و فکر کنم همین روزا به راحتی بتونی چهار دست و پا بری.قبلا با کمک مینشتی و اما حالا میتونی خودت تنها بشینی اما باز بیشتر از پنج دقیقه نمیتونی و خسته میشی و ما هم مواظبتیم که زمین نخوری. عاشق غذا خوردنی و وقتی میبنی که داریم غذا میخوریم آروم و قرار نداری و سریع خودتو به غذا میرسونی. مثل گربه ملوسا اونقدر نگامون میکنی تا اینکه دلمون ...
22 اسفند 1392

حسنا بی دندون با ندون میشه.

سلام حسنا با دندون. قبلا هی میگفتیم بهت حسنا بی دندون افتاد تو قندون! اما حالا که میخندی قسمت لثته های پایینت دو تا مهمون کوچولو نشونشون هست که دارن میان. فعلا سفیدش مشخص نیست اما وقتی دستمونو با حرص میکشی و دندون میگیری انگشتمونو تیزیشو حس میکنیم. چند روز دیگه میگیم حسنا دلمون برا خنده های بی دندونت تنگ شده هر چند الان مشتاقانه منتظریم که دندونات کامل در بیان. ...
22 اسفند 1392

روز پرستار بر مامانی حسنا مبارک

سلام خاله جونی. چند روز پیش روز پرستار بود و یادم رفت یه پست واسه مامان جونت بذارم اینجا. مامانی که تو ایام مرخصیش از تو وروجک پرستاری میکنه. این روزا گردنش خیلی درد گرفته و دکتر گفته بخاطر اینه که زیادی باهات سرگرمه و همش یا داره تو رو رو پاهاش میخوابونه یا بغلت و یا... خلاصه اینکه بزرگ شدی قدر مامان بابا رو بدون.   ...
22 اسفند 1392

حسنا دختر خوب

سلام خاله جونی! دیروز برای دومین بار من و مامانی رفتیم بازار و تو پیش پدر جون مادرجون تنها موندی و باز از آزمایش مامانی سربلند بیرون اومدی. داشتیم میرفتیم مامانی گفت: خوبه ما داریم میریم حسنا اصلا بی تابی نمیکنه. آخه با پدرجون خیلی جور هستی و دوستش داری. حتی وقتایی که تو بغل پدرجونی پیش ما هم نمیای. چون پدرجون همش باهات بازی میکنه و تو هم یه نفرو میخوای که دائم سرگرمت کنه. اما دیروز که برگشتیم، پدرجون خیلی خسته بود و از سر و صورتش عرق میریخت. بهش گفتم بابا یه چند روز حسنا رو نگه داری، همه چربیات آب میشه. ما هم  برای جایزه از بازار واست کلی اسباب بازی های خوشگل خریدیم و وقتی بهت دادیم کلی ذوق کردی و نمیدونستی با کدومشون بازی کنی. یه موبا...
22 اسفند 1392